تنها شدهاَم
مثل فانوسبانِ پیر
وقتی آخرین کشتی
بندر را ترک میکند
تنها شدهاَم
مثل فانوسبانِ پیر
وقتی آخرین کشتی
بندر را ترک میکند
آدم تنهایی رو زمانی تجربه میکنه که اونیو که میخواد کنارش باشه کنارش نیست...تنهایی با هر آدمی پر نمیشه حتی با آدمایی که بهت نزدیکن...برای هر نفر یه آدم خاص وجود داره که تنها نبودنشو فقط تو با اون بودن میبینه...و اگه اون نباشه حتی اگه کل آدمای دنیام کنارش باشن بازم احساس تنهایی میکنه...
dastneveshte_aLiReZa
بعضی وقتا یه جوری دورت خلوت میشه و حس میکنی تنهایی
که فقط سکوت میکنی و از تو خرد میشی...
جوری که صدای خرد شدنتو هر ثانیه میشنوی...
ســکـوتـــــم رو دوسـتـــــ دارم ،
چـــــون در آن گـلـه ای نـیـسـتــــ
گـاهـی سـکـوتـــــ دلــی را مـی شـکـنـد
گـاهـی دلـی را بـدسـتـــــ مـی آورد
گـاهـی از دل تـنـگـی حـکـایـت مـی کـنـد
گـاهـی بـغـض در گـلـو خـفـتـه اسـتــــ
گـاهـی حــــرفــــ در راه مـانــــــده اسـتـــــ
سـکوتــــــ سـخـن بـی کـلام اسـتـــــ
و گـاهـی سـکـوت گـریـه بـی صـدای یـکـ دل است
ادمي گاهي انقدر با خودش حرف ميزند
كه تبديل ميشود به دو نفر
تنهایی یعنی نه خودش هست که از تنهایی درت بیاره
نه فکرش اجازه میده تنهاییت رو با یکی دیگه پرکنی
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد
بیشتر تنهاست.
چون نمی تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید
که چه احساسی دارد.
و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می کند،
تنهایی تو کامل می شود.
تنها بودم....
چون کسی رو پیدا نکردم که بتونم تنهاییمو باهاش تقسیم کنم....
تنها شدم....
چون کسی که خواستم تنهاییمو باهاش تقسیم کنم نخواست باورم کنه....
تنها میمونم....
چون مغرورمو احساساتی نیستم.... اما حساسم و تحمل یه تنها شدن دیگه رو ندارم....
تنهایی من.... تاوان ساده بودنِ بیش از حدَمِ....
خُب می دونی ...
من بُوس زیاد کرده َم ...
بَغل زیاد شُده َم ...
البته بَغل هم کرده َم ها...
بُوس هم زیاد شُده َم خُب ...
امّا ...
بُوس و بَغل ...
که فقط با عشق باشه ...
دلم خیلی می خواد ...
زیاد ...
تنها بودم....
چون کسی رو پیدا نکردم که بتونم تنهاییمو باهاش تقسیم کنم....
تنها شدم....
چون کسی که خواستم تنهاییمو باهاش تقسیم کنم نخواست باورم کنه....
تنها میمونم....
چون مغرورمو احساساتی نیستم.... اما حساسم و تحمل یه تنها شدن دیگه رو ندارم....
تنهایی من.... تاوان ساده بودنِ بیش از حدَمِ....
نه من دستهایش را رها میکنم
نه او دلش می اید از من جداشود
وهمیشه وهمه جا باهمیم
منو
تنهایی
تـــنــهایـــی یـــعنــــی انـــقـــدر کــســی بــغلـــمون نــکرد
کـــه خـــودمــــون زدیـــم بـــقـــل !!!
هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز
تنهایی آدم را عوض میکند …
از تو چیزی میسازد که هیچوقت نبوده ای !
سلام هایی که بوی خداحافظی میدهند …
بودن هایی که هیچکدام خوشحال کننده نیستند …
و رفتن هایی که امید بازگشتی به آنها نداری …
همه اینها را که جمع میکنی به یک کلمه میرسی :
تنهایی !
تنهایی یعنی آرزوی مرگ کنی تا حتی شده
برای تشییع جنازت یه عده دورت جمع بشن …
گذشت
دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم …
یک بار از دیار …
یک بار از یاد …
یک بار از دل …
و یک بار از دست …
سیاهى زیر چشم هایم را دوست دارم…
جاى پاى رفتن “تو” ست!
تنهـــــــایی های من دو نفـــــــره است…
یـــــــــا با تــــــــو یـــــــا با خیـــــال ِ تــــــــــو…
من اشتباه کردم !
به خیالم بوسه هایت ، تعهد هستند
آغوشت ، سر پناه
هدیه هایت ، قول وقرار
من اشتباه کردم !
هر چه بودی ، عادت بودی
نه فقط با من،
با همه این طور بودی…..
بــــــــاران مــی خـــواهــــم
آنـــقــدر شــــدیــــد کــه ؛
مـن و تنــهایی ام را
بـشــویـد ببـرد !
دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم : می آید ….. می ماند ….
و به تنهائیم پایان میدهد آمد …..
رفت ……
و به زندگی ام پایان داد … !!
شب نزدیک است …!
هر شب دستم را تنهــــــا …
بر شانه ی تنهای شـــــــــب میگذارم ؛
و برایش از ” تـــــــــــو ” میگویم …..
بـــــــــــاران میگیرد !!!!
همه ی خــــــــودم را مال تو کرده ام
چقــــدر دنیای تـــــــو بزرگــــــــ است
هنوز از تنهایی سخن می گویی
چقدر کم هستم!
بعضی شبا هست که خیلی دلت پره
ولی نمیدونی از کجا ،از کی،از چی؟!!!
یعنی میدونیا ولی انقدر زیادن که نمیدونی دقیقا کدومش الان باعث این حالت شده...
دلت میخواد حرف بزنی ولی نمیدونی از چی بگی...
تازه وقتیم که میفهمی چی بگی کسیو پیدا نمیکنی که بهش بگی
هی تو ذهنت آدمای اطرافت رو مرور میکنی...
اینکه الان خوابه...این یکیم انقدر گرفتاری داره ک روم نمیشه غمامو ببرم پیشش...
اینم که فقط جواب حرفای خودتو میده و خودش نه کاری باهات داره نه حرفی...
اینم که حرف معمولیمو به زور گوش میده...
همینجوری آدمارو مرور میکنی میری تا آخر
یه دفعه به خودت میای میبینی یک ساعته داری دنبال یکی میگردی که فقط بتونی باهاش حرف بزنی
یکی که درکت کنه و موقع حرف زدن هی زیر سوال نبرتت و آخرش متهمت کنه...!!
ولی میبینی هنوزم فقط خودتی و بغضی که تو دلته و میخوای با حرف بریزیش بیرون...
اینم یه مدل تنهایی دیگه...شایدم یه مدل دیوونگی
نمیدونم شایدم اصلا دردم حرف نزدن نباشه...شاید بعد حرف زدنم خوب نشم...اصلا شاید بدتر شم...مثل بعضی وقتا که حرف زدم...
دیگه هر شبم شده این شبا...
dastneveshte:aLi_ReZa
چرا ميگويند"ها"علامت جمع است؟!؟!؟!؟
"تن"را با"ها"جمع كن!!
خودت ميماني وخودت .....
عادت ندارم
درد دلم را،بہ همہ بگویم!
پس خاڪش مے ڪنـــــم زیر چہره خندانـــــم
تاهمـــــہ فڪر ڪنند
نہ دردي دارم
و نہ قلبـــــے
☜ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﻬﺘﺮﺍﺳﺖ⇣
ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﺤــــــــــــــــــــــــــــﺾ ﺍﺳﺖ
ﺩﻟـــــــــ♡ ـــش ﮐﻪ ﻫﯿﭻ...
ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧــﯿﺴـــــــــــــــــــــــــــﺖ
ﻭ ﻓﻘﻂ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧـــــــــــــــــــــــﺪﺍﺭﺩ !....♚
گاهی ..... تنهایی..... آنقدر قیمت دارد ......
که درب را باز نمیکنم ......
حتی برای تو .....!!
که سالها منتظر آمدنت بودم ........
نه اینکه...!!!
دردی
نیست...!!!
.
گلویی
نمانده...!!!
.
برای
فریاد...!!!